نويسنده: جان هاسپرس
ترجمه: محمّد سعيد حنايي کاشاني



 

هنرهاي زيبا را مي توان به طرق مختلف طبقه بندي کرد، اما شايد ماهيت واسطه اي که در آن اين هنرها آفريده مي شوند مطمئن ترين راه باشد.
هنرهاي سمعي شامل همه ي هنرهايي است که از صوت استفاده مي کنند و براي همه ي مقاصد عملي از موسيقي. موسيقي عبارت است از آهنگ هاي موسيقي - يعني، اصواتي با دانگ معين - که با ديگر آهنگ ها در يک نظم زماني متوالي عرضه مي شود.
هنرهاي بَصَري شامل همه ي آن هنرهايي است که به لحاظ پديداري مُدرَکات بَصَري اند. اين هنرها در وهله ي نخست با چشم و مشاهده مربوط مي شوند، گرچه نه منحصراً، چون برخي از آنها نيز مي توانند به حسّ لامسه مربوط شوند. هنرهاي بصري شامل انواع بسيار متفاوتي است، از جمله: نقاشي، پيکرسازي، معماري و نيز همه ي هنرهاي مآلاً مفيد.
طبقه بندي ادبيات بسيار دشوار است. ادبيات يقيناً هنري بصري نيست: در حقيقت، اصلاً لازم نيست که شعر نوشته شود. ادبيات هنري سمعي نيز نيست. البته بسا که تأثير شعر با بلند خواندن آن افزايش يابد، اما ارزش آن وقتي که بلند خوانده نشود نيز کاهش نمي يابد و همچنين لازم نيست که شعر بلند خوانده شود تا شعر به شمار آيد. اگر ادبيات هنري سمعي بود از زمره ي هنر موسيقي مي بود؛ و براي کسب لذّت از شنيدن صِرف بعيد است که شعر بتواند با تصنيفات موسيقي قابل مقايسه باشد. محض نمونه، زبان انگليسي از حيث موسيقي کلام نسبتاً ضعيف است و کسي که اصوات شعري انگليسي را بدون دريافتن معناي کلمات آن بشنود پس از اندک زماني خسته و ملول مي شود. مآلاً همه ي تأثير شعر، تأثيري که ما ابتدا مي توانيم به خود اصوات نسبت دهيم (عنصر شنيداري)، ناشي از معناي کلمات است. و به طوري که آي ا. ريچاردز خاطر نشان کرده است، (deep within a gloomy grot) با (peep within a roomy cot) از حيث صدا چندان تفاوتي ندارد. اگر کلمه ي (sea) کلمه اي شاعرانه است، از آن رو چنين نيست که صداي اين کلمه ي تک هجايي به گوش ما زيبا مي رسد، بلکه از آن روست که ما مي دانيم معناي اين کلمه چيست و اين کلمه براي برانگيختن افکار و تصاويري در ذهن ما از درياي گرمسيري، درياي توفاني، غروب دريا و غيره به کار مي رود. بنابراين، معناست - هم معاني تحت اللفظي کلمات و هم تداعي هايي که در حول و حوش اين کلمه در اذهان اشخاص آشنا با زبان نوشته ي اين شعر وجود دارد - که ادبيات با آن از همه ي هنرهاي ديگر متمايز مي شود. ادبيات را هنري نمادي (سمبليک) گفته اند؛ ادبيات خصلت متمايز واسطه اش را از اين واقعيت مي گيرد که همه ي عناصر آن کلمات اند و کلمات سر و صداي صرف يا آثار قلم نيستند، بلکه سر و صداهاي معناداري هستند که بايد از قبل شناخته شده باشند تا بتوان شعر را فهميد يا درک کرد.
هنرهاي مرکّب شامل همه ي هنرهايي است سکه از يک يا چند واسطه ي هنري ترکيب شده اند. بدين ترتيب، اُپرا شامل موسيقي و کلمات و طراحي هاي بصري است، گرچه موسيقي بيش از بقيه اهميت دارد. هنرهاي نمايشي ترکيبي هستند از هنر ادبيات با هنر صحنه آرايي و طراحي بصري. در رقص، طراحي هاي بصري معمولاً بيش از بقيه اهميت دارند، و حال آن که موسيقي هم با اين طراحي ها همراه است. در هنر سينما همه ي اين عناصر موجود است.
نوع کاري که هر هنر مي تواند انجام دهد در وهله ي نخست منوط است به ماهيت آن واسطه ي هنري. بدين ترتيب هنرهاي بصري به طور کلّي هنرهاي مکان ا ند و نمود بصري يا «ظاهر» مرئي اشيا را بسيار بهتر از هر توصيفي که بتوان درباره ي آنها به دست داد تصوير مي کنند. از سوي ديگر، اين هنرها نمي توانند که حرکت يا توالي وقايع را در زمان تصوير کنند اين کار در ادبيات مي تواند انجام شود که در آن نظم عناصر موجود در اين واسطه داراي توالي زماني است. در نقاشي نيز توجّه ما متوالي است، زيرا ما مي توانيم اکنون به يک بخش و بعد به يک بخش ديگر توجّه کنيم. اما تمامي نقاشي در تمام زمان در برابر ماست و هيچ گونه نظم و ترتيب از قبل تعيين شده اي وجود ندارد، مانند نگريستن آن از چپ به راست؛ در حقيقت، اگر ما به اجزاي آن در ابتدا متوالي توجّه مي کنيم، فقط براي اين است که بعداً بتوانيم آن را در کل درک کنيم. تأثير نگريستن به يک اثر پيکرسازي اغلب منوط به جهتي است که ما در آن جهت به گرد اثر مي چرخيم و لذا ما نمي توانيم آن را به يکباره از سه بُعد ببينيم و بدين ترتيب معلوم مي شود که جنبه ي زماني پيکرسازي مهم تر از نقاشي است. موسيقي نيز همان قدر با نظم زماني آهنگ ها پيوند تنگاتنگ دارد که ادبيات با نظم زماني کلمات دارد؛ ما نمي توانيم ترتيب دو آهنگ را در يک نغمه جابه جا کنيم، همان سان که نمي توانيم ترتيب دو کلمه را در يک جمله معکوس کنيم.
هنرهاي مرکّب اگرچه از بيش از يک نوع واسطه ترکيب شده اند کارکردهاي متمايزي دارند که از هيچ هنري برگرفته نشده است. سينما مزاياي بسياري از حيث واسطه ي خود دارد که به آن اجازه مي دهد تا نسبت هاي مکاني و توالي زماني وقايع را در زماني واحد تصوير کند. هنر تئاتر نيز مي تواند همين کار را انجام دهد. با اين همه، چيزي که با واسطه ي هنر تئاتر مناسب باشد براي سينما مي تواند مناسب ترين باشد. يک نمايشنامه ي عالي اگر بي هيچ دخل و تصرّفي به فيلم درآيد، معمولاً فيلمي متوسط خواهد بود؛ مزيّت اصلي هنر تئاتر - برخورد مستقيم با بازيگران زنده - در واسطه ي غيرشخصي تر سينما تماماً از دست مي رود و با اين همه سينما اين مزيّت را نيز دارد که مي تواند از تمهيدات بي شماري استفاده کند که در هنر تئاتر استفاده از آنها ممکن نيست.
پژوهندگان هنرها از اين امور واقع نتايج متفاوتي در خصوص ماهيت واسطه ي هنري اخذ کرده اند. زيباشناسان «ناب پسند» به پيروي از سرمشق رساله ي لائوکوئون، رساله اي که نمايشنامه نويس و ناقد آلماني قرن هجدهم گوتفريد لسينگ نوشته است، نسبت به هر گونه کوشش براي فراتر رفتن از حدود مشخّص خود واسطه اکراه نشان داده اند. بدين ترتيب، آنها مدّعي بودند که شاعران نبايد در اشعار خود ظواهر دقيقاً بصري اشيا را تصوير کنند، زيرا اين وظيفه براي هنرهاي بصري تعيين شده است؛ هنرهاي بصري نيز نبايست براي بيان حرکت کوشش کنند، زيرا اين وظيفه نيز براي ادبيات تعيين شده است؛ موسيقي نيز نبايد سعي در داشتن برنامه و گفتن قصه کند، زيرا اين نيز وظيفه ي ادبيات است؛ هنر سينما نيز نبايد به دليل تمايل به مکالمه ميان شخصيت هاي داستان از توانايي متمايزش در ايجاد حرکت چشم بپوشد. مدافعان اين نظر استدلال مي کنند که شکسته شدن چنين قواعدي مي تواند سودمند باشد و لذا هر واسطه ي هنري با اين که مسلّماً توانايي هاي متمايز خود را دارد، دليلي وجود ندارد که يک واسطه ي هنري تمهيداتي را اتخاد نکند که يک هنر ديگر مسلّماً قادر به انجام دادن بهتر آن باشد. طبق اين نظر، اندرز لسينگ توصيه ي کمالي است که بسياري از آثار بزرگ هنري و بسياري از آزمايش هاي هنري جالب توجّه از آن بي بهره اند. محض نمونه، واگنر متقاعد شده بود (گرچه در اين باره بي شک خطا مي کرد) که در نمايش هاي توأم با موسيقي اش هنر برتري آفريده است که در آن هنرهاي سمعي و بصري و ادبي همه اهميت يکساني دارند.
منبع مقاله :
بيردزلي، مونروسي؛ هاسپرس، جان؛ (1391)، تاريخ و مسائل زيباشناسي، ترجمه ي محمدسعيد حنايي کاشاني، تهران: هرمس، چاپ سوم